نوشته های... |
در همین حین که میگفت عصبانی نیستم، ناخنش رو محکم جوید... انگشتش رعشه زد و خورد به صفحهی موبایل.... آهنگ از هدفون رفت روی اسپیکر... صدای کر کنندهی گیتارهای الکترونیکی با آخرین ولوم پخش شد... دیافراگم اسپیکر به تکاپو افتاد... و اکوی نفس و فس فس باد، گوشهی پرده رو حرکت داد... شیشهی پنجره سوراخ شده بود... از روی تخت بلند شد که پرده رو بندازه... بالش تو رفتگی داشت...شاید جای دندان نیش... تنه زد به میز آرایش... رژلبها افتادن... همهشون نصفه نیمه بودن... درست مثل سربازهایی که اسنایپر به صورتشون شلیک کرده... دیوار هم انبار مشت بود.... گفت مگه نمیگم عصبانی نیستم؟ از اتاقم برو بیرون. [ یکشنبه 100/2/12 ] [ 4:47 عصر ] [ fatemeh1023 ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |