سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های...
 
قالب وبلاگ

سلام خدای خوبم ...?? ?? منم فاطمه ??
...راستش زیاد وقتتو نمیگیرم فقط اومدم دستتو ببوسمو برم ...?? ??
راستشو بخوای قضیه از اونجایی شروع میشه که گفتی فتبارک الله احسن الخالقین ?? ??
بعد یکی یکی آدماتو فرستادی رو این کره خاکی ??
که یکیشون خودم بودم ??
درست تو مرداد 81 منو اوردی رو زمین ??
کوچیک بودم خیلی کوچیک ....??
کم کم بزرگ شدم ....??
و مشکلاتم پابه پای من باهام بزرگ و بزرگ تر شدن ?تا اینکه رسید به یکی از شبای مهرماه ...دلم بدجور گرفته بود ..یادته خدا؟? ?? ??

همون شب که اشک ریختم و باهات حرف زدم ?? ?? 

#سلام خدای خوب خودم ....منو میشناسی ؟؟ ?? ?? من هنوز همون فاطمه کوچیک خودتم ....?? ??
خدیامیدونم از دلم باخبری میدونم میدونی حالم خوب نیست این روزا ...??
نمیدونم چه مرگمه ولی خدایا فک نمیکنی این لباس تنهاییو که برام دوختی خیلی برام بزرگه؟؟؟؟?? ??
خدایا..فاطمه چیز زیادی ازت نمیخواد ?? ...فقط دلش یکی از اون فرشته های قشنگ و مهربونتو میخواد ? ?? ..... از همونایی که وقتی میری بغلشون بازم دلت براشون تنگ میشه ..??
از همونایی که وقتی نگاشون میکنی تو چشای دریاییشون غرق میشی ?? ??
از همونایی که دلت میخواد صداشونو بغل کنی ?? ?
از همونایی از جنس خودتن و هیشکی شبیهشون نیست ....?? ?
خدیا میشه یکی از همینا رو بدی بهم ؟؟ ولیی فقط مال خود خودم باشه ...!!!? ?? ♥
خدایا من منتظر میشینم از اونجایی که عدد 20 برام مقدسه دوست دارم فرشته تو تو همین دقیقه بهم هدیه بدی ..ینی میشه ؟؟؟؟?? ?? ♥ ♥
ارهه یادته خدا ..بعدش با همون حال زار خابیدم که فرداش برم مدرسه?? ??
ظهر که از مدرسه برمیگشتم تو راه خیلی اتفاقی ی عاقا پسری داشت درباره کلاسای کنکور میپرسید ازمون??
عجیب بود برام که چرا از ماها میپرسه مخصوصا که بچه ها میگفتن همه نه ما نرفتیم و اطلاعات غلط میدادن ...??
شروع کردم ب صحبت کردن باهاش چون من تجربه کلاسای موسسات رو داشتم ....?? ??خیلی خوب و با چهره جذابی جوابمو داد و سوالاشو پرسید??
ولی باهمه اینا حس میکردم زیادی تو خودشه ?? ..حس میکردم از این آدمای مغروره ......?? ?? ??

ی عالمه ریش داشت و سنشو زیاد نشون میداد??
یادته خدا؟؟؟؟?? ??
نمی دونم چیشد ولی تا ب خودم اومدم دیدم اون رفته خونشونو من خیره به مسیر رفتنشم .....?? ?
دیدم حسابی منو درگیر خودش کرده ....?? ??
ایندفعه دیدم حسابی اومده تودلی و جای خودشو گرفته دیدم حسم نسبت بهش مثه بقیه نیست   ??

اون وقت روز،سرظهر ساعت 2بعدازظهر تو فکرم بود ......نمیدونم چرا ولی حس کردم میشناسمش? ? ...حس کردم با اینکه دلم پیششه ولی بازم تنگه براش ?? ?
...حس کردم تا حالا هیشکیی شبیهش نیست و هیشکی هم شبیهش نخواهد شد ?? ?? ?? ?? ...
همونی که با اون بودن زمان و ب کلی از یاد بردم ........?? ??
یهویی یاد فرشته افتادم !!!?? ??
ب خودم اومدم ...??
سریع نگاهی به ساعتم انداختم .......? ??
? ساعت دقیقا 2:20 دقیقه بعداز ظهر رو نشون میداد .......?
#اینو تا حالا برای هیشکی تعرییف نکردم ?? حتی خود امین و شاید هیچ کدومتون باورتون نشه ولی برای من اتفاق افتاده و منو دچار یه فرشته ای کرده که از اون روز ب بعد شد
?? همه زندگیم ....??
یه روزه شد همه دارو ندارم?? ?? ....نمیدونم چجوری ولی شد ...?? ??
اره خدا سرتو درد نیارم اومدم بخاطر به دنیا اوردن فرشته زندگیم دستتو ببوسم و بگم [خدایا مرسی که?? فرشتمو ?? به دنیا اوردی و بهم رسوندیش .مرسی خداجونم..]?? ?? 
همونی که روز تولدش انگار روز تولد منه ?? ??
همونی که اگه نباشه منم نیستم ? ♥
همونی که اسمش نقس بسته روی تمام قلبم?? ?
? ?? ?? ?? الف میم ی نون ??? ?? ??

?? امینم ?? عشق فاطمه ?? ...همه زندگی من?? 

فرشته زمینی و آسمونی من ?? ?تک ستاره شبهای تار فاطمه ? ?? 

دلیل نفس کشیدنم  ....زیباترین هدیه خاص خدا که فقط مال خود خودمه ?? ??
 مرسی که به دنیااومدی جون دلم ??
  تولدت مبارک یکی یه دونه خودم ??  

به وقت 18 بهمن سال 1399?ساعت 7:20دقیقه صبح??بازم 20


[ شنبه 99/11/18 ] [ 7:30 صبح ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 56811