صفرا ، سودا ، دم ، بلغم
احساس میکنم در من ، دوگانه ی دیگری هم وجود دارد
عشق؛ و خشم
گاهی چنان ماه آسمان زیباست
گاهی چنان گربه ملوس است
گاهی چنان بچه ها دوست داشتنی هستند
گاهی چنان ستاره ها شمردنی هستند
و گاهی ...
گاهی چنان خشم در رگ هایم جاری میشود
که حیران میمانم
این از قوای عاقله است
یا فرای آن
می خواهم بدرم؛
این خوب است ، یا بد
در رگ هایم جاریست
گاهی چنان عاشقانه
و گاهی اینچنین
زیبا ، آن است که خشم هم عاقلانه باشد
و عشق هم عاقلانه باشد
و عقل هم عاشقانه باشد
و این جنگ ها
میان مغز من
و قلبم
خدا میداند که چه زمانی ،به صلح میرسد