نوشته های... |
باران؛ شیشه ی پنجره را باران شست... از دل من اما... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!!! آسمان سربی رنگ... من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ... می پرد مرغ نگاهم تا دور... وای،باران... باران؛ پر مرغان نگاهم را شست... خواب رویای فراموشی هاست... خواب را دریابم... که در ان دولت خاموشی هاست... من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها میبینم... و ندانی که به من می گوید: گرچه شب تاریک است دل قوی دار،سحر نزدیک است... دل من در دل شب... خواب پروانه شدن می بیند... مهر صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند...
حمید مصدق قصیده آبی خاکستری سیاه... پیشنهاد میدم کاملشو بخونین... [ دوشنبه 98/9/25 ] [ 1:0 عصر ] [ fatemeh1023 ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |