سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های...
 
قالب وبلاگ

ی وقتایی هرکاری میکنی درست نمیشه !
نذر میکنی .. استرس میکشی .. هرچی اما نمیشه که نمیشه !
نه خواب داری نه خوراک ..
گاهی وقتا واقعا نمیشه .. هرچه قدر تلاش کنی بهتر که نه اما بدتر چرا ..
اما شکر که از این بدتر نشد .. شکر که هنوز کنار همیم ..
خیلی سخته ک مجبور باشی بخندی و بگی نگران نباشید من خوبم .. بگی نه من خودم از پسش برمیام شما به کارتون برسید

سخته ! اما فکر کنم همین موقع هاس که قوی بودن و صبر کردن معنا میگیره ..
نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بنویسم .. اما میدونم همین که جرات کردم با واقعیت کنار بیام و شکر گزار باشم همین کمکم میکنه دستم رو بزارم روی زانوهام و بلند شم .!!

هنوز نتونستم بلند شم .. اما میخام شروع کنم...میدونم میشه...


[ دوشنبه 99/3/19 ] [ 8:25 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

-حالت خوبه؟
+نظر تو چیه؟
-نمیدونم، میدونی سخته که درکت کنم
+اشکالی نداره
-حالا داری چیکار میکنی؟
+دنبال یه جاییم که خاکش خوب باشه
-برای چی؟
+راستش این همه بار رو دیگه نمیتونم حمل کنم، کمرم شکسته زیر این همه بار
-اینا که چیزی نیستش بابا
+اره برای تو چیزی نیست، ولی برای من خیلی سنگینه!
-اینم یه حرفیه، چرا انقدر قیافت زخمی شده، مریض شدی؟
+نه
-پس چی؟
+بیخیال
-بگو دیگه
+بلاهایی که سرم اومده و سر خودم اوردم اینطوریم کرده!
-آها، خب به حرفای من گوش نکردی که!
+حالا الان وقت سرزنشه؟ باید اینا رو اول یه جایی دفن کنم، خیلی برام سنگینه!
-بیااینجا، خوبه ها!
+باشه
-چشات چرا قرمزه انقد؟ خیلی گریه میکنی؟
+زور میزنم گریه کنم اما نمیشه، قرمزی چشامم از فشار ایناس!
-خیلی سختی میکشیا!
+نه، من ظرفیتم کمه، تو ظرفیتت زیاده اینطوری میگی
-کارت تموم شد؟
+نه هنوز
-دیگه میخوای چیکار کنی؟
+تو که مغزی بگو چیکار کنم انقد بلا سرم نیادش!
-چه عجب، از ما هم نظر خواستی!
+من نمیتونم اینطوری نباشم
-خب برو یه چارپایه بیار با یه طناب
+باشه
-خودتو دار بزن و بُکش، اینطوری منم ازت در اَمونم!
+درست میگی، چرا به فکر خودم نرسید؟
-چون تو هیچوقت به من گوش نکردی
+از این به بعد تو جای منو میگیری : )
-اگه بهم گوش میکردی اینطوری نمیشدش
+اشکالی نداره : )
-آماده ای؟
+اره
-یه سوال فقط ازت میپرسم
+بگو
-اونایی که اذیتت کردن رو میبخشی؟
+کسی مگه منو اذیت کرده؟ من که یادم نمیاد!
-به خاطر خودت نه، به خاطر خودم این کارو میکنم تا اِنقد چوب احمق بودنتو نخورم!

صدای برخورد قطرات آب که از دوش بر روی گوشم میچکد، من را به خود میاورد. بلند میشوم و دوش را میبندم. حوله را برمیدارم و به دور خود میپیچم. در آینه نگاهی به خود میندازم. صورتم لبخند را فراموش کرده است.
نزدیک پنجره میروم و بیرون را تماشا میکنم. کلاغی را که سعی در ساختن لانه ای با چند قطعه سنگ و چوب دارد، میبینم.
می آیم که برگردم و لباس هایم را بپوشم، چشمانم به گل های پژمرده ی باغچه ِامان می افتد.
لبخند بر لبانم مینشیند.


[ دوشنبه 99/3/19 ] [ 8:20 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

من رویاهامُ همین امروز میخوام...

همین امـروز دلم میخواد با صدایِ سازم آروم کنم دلِ آدمایِ مهمِ زندگیمُ...

همین حالا دلم میخواد یه عکاسِ ماهر باشم تا لبخندِ عزیزترینامُ ثبت کنم

یا یه خیاطِ درست حسابی، یه نویسنـده یِ بی نقص ....

الانه که دلم می خواد ورِ دلم، تو تک تکِ روزا و لحظه هام باشی...

من همین امروز، همین حالا که هجده سالمه دلم میخواد شروع کنم راهِ به رویاهام رسیدنُ....

همین حالا که بازوهام زور داره و چشمام سـو...

همین الان، تو هجده سالگی که پاهام توان داره و تن و فکـرم انرژی...

تو چهل سالگی رسیدن به این رویاها دردی رو دوا نمیکنه از من

تو پنجاه سالگی اینا دیگه برام رویا نیست، حســرته....

تو شصت سالگی، نرسیدن به رویاهامه که بغض میشه تو گلومُ اشک میشه تو چشمام...

خیلی چیزا رو

تو همین هجده سالگی

همین امروز

همین حالا که جوونمُ سرِ حال میخوام که داشته باشم...

تو چهل، پنجاه سالگی

دوست دارم اینا برام خاطره باشن نه حسـرت...


[ دوشنبه 99/3/19 ] [ 7:20 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

نشسته بود، زدم روی شونش گفتم تنهایی بدنگذره ؟!

نباش تنها، یهو دیدی شصت سالت شده هنوز نشستی اینجاها
خیلی زود میگذره، نمی فهمی اصلا...
زمانو میگم که عمرمون قاطیش شده...
گفت: حرفای بزرگونه میزنی بچه،
تنهایی دو مدل داره؛
تنهایی قبل از بودنِ کسی
تنهایی بعد از بودنِ کسی...
گفتم: فرقشون چیه با هم آدمِ بزرگ ؟!
گفت: اولی که باشی میتونی به آدمای دیگه فکر کنی اصلا میتونی به همه چیز فکر کنی
ولی دومی دیگه نمیتونی به کسی و چیزی فکر کنی
مجبوری بشینی روی نیمکت پارک
فقط و فقط به خودش فکر کنی اونم تنهایی !


[ دوشنبه 99/3/19 ] [ 6:58 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

امروز حس کردم نیاز دارم به یک خواب طولانی،خیلی طولانی...

خوابی با ماهیت و علت خواب زمستانی_که غذا کم هست و خواب به منظور کاهش مصرف انرژی است،نوعی دفاع انگار!
اما من آرزو دارم بخوابم چون میبینم هر لحظه نفس کشیدن و بیدار بودن و بودن در این دنیا سخت تر است از نفس نکشیدن...
می خواهم بخوابم چون انگار کوپن شاد بودن و شاد زیستنم تمام شده باید آزاد بخرم...
و من ،آنقدر غنی نیستم که گرانبها ترین کالا و میراث جهانیان را به رسم اغنیا _آزادانه_داشته باشم ...
به قدر کافی نمی دانم و نمی شناسم مغازه های منصف این شهر را...
نه تنها این شهر بلکه من هیچ کجا،در هیچ جهانی _انگار!
آشنایی ندارم که بداند فقر من را ، و منصف باشد و شادی را ارزان یا حتی به قیمت_بفروشد...
و حالا تنها چیزی که میدانم این است که یا باید بخوابم تا بهار، یا بگردم از پی منصفی،یا همینطور زندگی کنم...
نفس کشیدن هایی که سخت تر از نفس نکشیدن است...


[ سه شنبه 99/3/13 ] [ 5:50 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

تا الان کسی بغلت کرده؟؟
یا
نشسته پای حرفات؟؟؟؟
.بغل؟؟؟
عجیب حرف میزنی؟!
اره راستش خودم
بعضی وقتا این قدر محکم خودمو بغل میکنم
مهره های کمرم درد میگیره
ولی نمیخوام خودمو ول کنم
چون میترسم یکی از دستم خودمو بکنه ببرتم
کجا؟
.بین خودشون
چون خیلیا رو بردن
تو جمعشونو و کفتار تحویل دادن
بعضیام لاشخور خور؟
-لاشخور خور دیگه چیه؟؟؟؟
اونایین که تو پستی استادن
استخوناتم میخورن
ضرب المثلشونم اینه که:
مااگه گوشت همو هم بخوریم از استخون هم که نمیگذریم که!
سخته این که خودت باشی
سخته این مسیر که داره تنها میری
ولی بذار وجدانت راحت باشه
بذار خودت باشی
هر چند میون جمعی ولی تنهایی
هر چند بعضی جاها سکوت میکنی و
سکوتت صدای بلندی داره
ولی بدون که ماهم خدایی داریم!
اون میشنوه
-؟؟؟؟
.پای حرفامم نشستن اره
دفترام،دونه دونه داره پر میشن
دیگه واس خودم یه پا جزوه نویس شدم
مینویسم،مینویسم و مینویسم
اروم نمیشم چون هر جا میخوام تمومش کنم یه چی دیگه میاد تو ذهنم
خب بسه دیگه
کاری نداری؟!
-نه فقط ولم کن؟!
.چی؟؟؟
یادت رفته خودتو بغل کردی؟؟؟؟:)


[ سه شنبه 99/3/13 ] [ 5:45 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]

تقصیر اونایی که تا بارون میاد،

 یه آهنگ میذارن و فیلم میگیرن و به اشتراک میذارن نیست!

تقصیر اونایی که خوابشون نمیبره و  اون ساعتی که بیدار بودن رو به اشتراک میذارن نیست!

تقصیر اونایی نیست که هرشب و هرشب یه مسیر رو میرن و برمیگردن و قدم زدنشون رو به اشتراک میذارن!

همه اینا تقصیر دلتنگیه..

شاید وقتی بارون میاد،

اونیکه فیلم میگیره قبلا کسی کنارش بوده و حسش رو تو بارون برای اون تعریف میکرده و حالا فقط دلتنگیش مونده..

شاید اونیکه تا صبح بیدار بوده،

منتظر پیام یه نفر مونده و حالا فقط دلتنگیش مونده..

شاید اونیکه هرشب و هرشب یه مسیر رو میره و برمیگرده،

قبلا تو این مسیر کسی کنارش بوده و حالا اون یه نفر نیست و فقط دلتنگیش مونده..

وقتی برای آدم،فقط یه دلتنگی بمونه

بارون بیاد،برف بیاد،آهنگ گوش کنه یا هر خیابون رو هزار بار بره و برگرده فایده نداره..

فقط باید یکی باشه که بفهمه دلش تنگه!


[ سه شنبه 99/3/13 ] [ 3:27 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 60756