سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته های...
 
قالب وبلاگ

شدم مثه یه ماهی...

که عاشق دریاش بود...

هر جا دریا می‌رفت ماهیم همراش بود...

ولی یهو دریا رفت و ماهیشو نبرد...

دور شد...

هر روز کوچیک و کوچیک تر شد...

انگار ماهیاشو نمیخواست...

میخواست بسپارتشون دست رودخونه...

خسته بود از داشتنشون...

ولی ماهی نمی‌خواست بشه ماهیه رودخونه میخواست سهم دریا بمونه:)

اما دریا نخواستش...

حواسش به ماهیش نبود...

سپردتش به رودخونه....
دریا جدا شد...

سرد شد...

ماهی بی قرار دریاش بود ولی دریا روز ب روز دور تر میشد ازش:)
ماهی کاری نمیکرد...

یعنی نمیتونست که کاری کنه...

فقط دور شدن و رفتن دریاشو نگا میکرد...

بغض میکرد...

داد میکشید ولی کسی صداشو نمیشنید...

دیگه بغض نکرد...

بی قراری نکرد...

فریاد نکشید...

گریه نکرد...

از یه جایی به بعد فقد نگا کرد و لبخند زد...

سکوت کرد...

سکوتی که بیانگر فریادی بی صدا بود:)
خسته بود...

سرد بود...

حس میکرد تنهاست...

دلش تنگه دریاش بود...
ولی دریا دل ماهیشو نمیدید که بی قرارشه...

گریه های هر روزشو نمیدید که با اب رودخونه یکی میشه...

اون رفت بدون اینکه ذره ای ب ماهیش فکر کنه...
اوم نمیدونم شاید چون اونقدر از ماهیش مطمئن بود که خستگی شو درنظر نگرفت...

میدونست ماهی میمونه...

نگفت خسته میشه...

نگفت دلتنگ میشه...

گفت صبر میکنه چون دوسم داره!!!
رودخونه حال ماهیو دید...

بغض های شبانه شو دید...

بی قراری هاشو دید...

دلش طاقت نیاورد...

سعی کرد ارومش کنه...

سعی کرد بهش بگه زندگی فقط دریا نیست تو میتونی بعد دریا زندگی کنی :))
ولی ماهی نمیشنید حرفاشو...

انگاری نمی‌خواست که بشنوه...

نمیخواست بفهمه که هر آبی به جز آب دریا می‌تونه بهش زندگی ببخشه...

حقم داشت، سخت بود...

یه عمری دلشو داده بود به یه دریای قشنگ و مهربون...

دل کندن براش آسون نبود:)
ماهی منتظر موند...

امید داشت دریاش برمیگرده...

دریاش برگشت اما اون دریای سابق مهربون نبود:)

ماهی ازش دلیل خواست...

یه عالمه سوال بی جواب تو ذهنش داشت...

ولی دریا جوابشو نمیداد و اونو هر روز با سوال های بی جوابش تنها میذاشت:)
ماهی عادت کرده ب این همه سوال...

به ندونستن و قانع شدن...

دیگه دلش لک نمیزنه برای اینکه دریاش بیاد و با کنجکاوی سوالا شو بپرسه و جواب بگیره....

ماهی یاد گرفته سکوت کنه و بخنده...

یاد گرفته تصمیم جدید نگیره...

دنبال جواباش نباشه...
اره ماهی فقط میخواد بازم زندگی کنه با دل اروم...

با ذهن خالی از سوال...

دیگه فرقی نداره کجا باشه فقط میخواد به زندگی پر از ارامش خودش برگرده...همین:)


[ سه شنبه 99/9/11 ] [ 7:55 عصر ] [ fatemeh1023 ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 56947